نامدنیت های اجتماعی با محدود شدن حوزه شهروندی اتفاق می افتد، آیا بی تفاوتی سیاسی، اجتماعی یک شاخص است؟
به گزارش مالزی ارزان، به گزارش خبرنگاران، الهه شمس: مدنیت و نامدنیت و مفاهیمی سیاسی-اجتماعی در کتاب در فضیلت مدنیت نوشته حسن قاضی مرادی در نظر گرفته شده است. هدف از این کتاب، با تأکید بر بعضی از وجوه این دو مفهوم، پرداختن به وجوهی از نامدنیت های سیاسی و اجتماعی در ایران است. در فصل نخست کتاب با آنالیز مختصر مهم ترین هنجارهای مدنیت، دو وجه سیاسی و اجتماعی این مفهوم و در ارتباط با آن، دو وجه سیاسی و اجتماعی نامدنیت معرفی می گردد. فصل دوم شامل آنالیز بعضی از جلوه های نامدنیت سیاسی و اجتماعی در جامعه ما است. پی گفتار کتاب هم بحثی است درباره توسعه حوزه عمومی به عنوان عامل مهم توسعه و تحکیم مدنیت. یکی از نمونه های خواندنی فصل دوم کتاب، آنجاست که نویسنده نشان می دهد چرا و چگونه تحزب و فعالیت های سیاسی که اساس دموکراسی اند، به فرقه گرایی فروکاسته می گردد و نیروهای سیاسی ایران (اعم از موافق و مخالف) ناتوان از کار جمعی و مبارزه دموکراتیک، نفی دیگری را در دستور کار قرار می دهند. برای گسترده تر کردن این موضوع با مولف این اثر گفت وگویی داشته ایم که در ادامه می خوانید:
باتوجه به اینکه کتاب های زیادی در زمینه آسیب های اجتماعی ایران تعربف شده است، اهمیت نگارش این کتاب در چیست؟ و چه تفاوتی با کتب تالیف شده دیگر در این زمینه دارد؟
می توانم بگویم که آسیب های اجتماعی و جلوه های نامدنیت سیاسی و اجتماعی همپوشانی دارند. مثلاً نامدنیت های اجتماعی مثل آسیب های اجتماعی هستند اما آسیب های اجتماعی معین تر و عینی تر هستند و به همین علت با دقت بالا قابل میزان گیری می شوند. مثلاً در جامعه، فقر مالی خودش موجب بسیاری از آسیب های اجتماعی مثل دزدی، فحشا، طلاق، خشونت، خودکشی و آسیب های دیگر می گردد که این ها تا حدود بسیاری به لحاظ کمی قابل میزان گیری هستند. اما نامدنیت های اجتماعی عمدتاً با محدود شدن حوزه شهروندی اتفاق می افتد. یعنی وقتی افراد جامعه خود را شهروند نمی شناسند یا حوزه عمل شهروندی آنها بسیار محدود شده است، به کردار هایی گرایش پیدا می نمایند که از یک سو معرف روگرداندن از شهروندی و از سوی دیگر گرایش به فرد خصوصی است. یعنی فردی که فقط در پی منافع و مصالح شخصی خود است و برای برآوردن این منافع و مصالح تا حد انجام رفتارهایی که به حقوق دیگران آسیب می رساند هم پیش می رود.
فردی که خودش را شهروند نمی شناسد، نسبت به موضوعات سیاسی و اجتماعی بی تفاوت می گردد و این یک ویژگی نامدنیت سیاسی اجتماعی است. بنابراین بی تفاوتی سیاسی-اجتماعی را می توان به عنوان یک شاخص نامدنیت درنظر گرفت. اما این ویژگی را نمی توان با معیارهای کمی سنجید. یک ویژگی کیفی است. یا مثلاً می توان محرومیت بچه ها از تحصیل را به علت فقر یا کمبود امکانات آموزشی به عنوان آسیب اجتماعی آنالیز کرد. اما می گردد به نامدنیت اجتماعی هم تاکید نمود. یعنی کودک و نوجوان تحصیل می نماید اما چون در تحصیلش او را با شاخص های مدنیت مثل پرسشگری، مسئولیت پذیری، حق انتخاب و حق اعتراض آشنا نمی نمایند، یا برعکس او را فردی مطیع بار می آورند. اینها سبب می گردد که دانش آموز به عنوان شهروند پرورش پیدا نکند. این را می توان به عنوان هنجاری از نامدنیت آموزشی به حساب آورد. یک تفاوت دیگر بین آسیب های اجتماعی و نامدنیت های اجتماعی این است که اگر علت های آسیب های اجتماعی را که بیشتر مالی-اجتماعی هستند حذف کنیم، آسیب ها به عنوان معلول آن ها، کمابیش به سرعت حذف می شوند اما چرخش از نامدنیت سیاسی-اجتماعی به مدنیت سیاسی اجتماعی در روندهای طولانی مدت محقق می گردد.
حال این پرسش پیش می آید که مفهوم مدنیت اساسا چه تعریفی دارد و تعریفی که در این کتاب از این مفهوم آمده است، معینا چه تعریفی است؟ با چه مفاهیمی در پیوند است و آیا می توان مدنیت را فقط با کردارهای اخلاقی معین کرد یا خیر؟
مفهوم مدنیت معین نماینده نوع رابطه ای است که بین افراد و گروه های اجتماعی وجود دارد. در اصل همه افراد و انسان ها از نظر جنس، نژاد، زبان، قومیت، دین و حتی پیشینه های اجتماعی و طبقاتی و خیلی چیزهای دیگر با یکدیگر متفاوتند. اگر تفاوت ها به عنوان برابری درک گردد، یعنی انسان ها در تفاوتهایشان برابر دانسته شوند نه نابرابر، اینگونه رابطه ای بین افراد و گروه ها شکل می گیرد که بامدنیت شناخته می گردد. اگر این تفاوت ها نابرابری فهمیده شوند و با سلطه و قدرت در بیامیزند، مثل تبعیض می شوند. معمولا خشونت هایی در پی تبعیض است که مجموعه ای از رفتارها بین افراد و گروه ها شکل می گیرد که آن ها را باید رفتارها و کردارهای نامدنی خواند. حال اگر بخواهیم این هنجارهای مدنی و نامدنی را معینا تعریف کنیم؛ مثلا در رفتار مدنی به واسطه تفاوت، رواداری یا تساهل با تفاوت های اعتقادات دینی و آداب و رسوم قومی و ... پیش گرفته می گردد اما اگر تفاوت های عقیدتی با حق و ناحق شرح داده گردد، مساله تبعیض در اعتقادات و باورها پیش می آید که می تواند به رفتارهای خشونت آمیز هم بی انجامد که این نامدنیت می گردد.
حال هر ویژگی و خصلتی که با تفاوت، به عنوان تفاوت نه نابرابری روبرو گردد، معرف مدنیت است. هر ویژگی یا خصلتی که با تفاوت به عنوان نابرابری روبرو گردد، معرف نامدنیت است. مثلا در ارتباط کلامی و مکالمه اگر برابری در بین افرادی که با یکدیگر صحبت می نمایند حفظ گردد، گفتار آنها گفت و گو است یا رو به گفت و گو می رود. انجام گفت و گو در ارتباط کلامی معرف مدنیت در ارتباط کلامی است. اما اگر نابرابری بین کسانی که با یکدیگر در مکالمه هستند وجود داشته باشد، ارتباط کلامی آنها می گردد مشاجره یا تک گویی که این معرف نامدنیت در گفتار است. اینجا صحبت از این نیست که گفت و گو اخلاقی است یا مشاجره نشان دهنده و رواج دهنده بد اخلاقی و بی اخلاقی است. گفت وگو و مشاجره را نه با اخلاق، بلکه با مدنیت و نامدنیت می سنجند. مسئله خوب و بد اینجا طرح نمی گردد، مساله رفتار مدنی و غیرمدنی مطرح است.
اخلاق و مدنیت با یکدیگر همپوشانی دارد اما در کل با یکدیگر متفاوتند. کردار اخلاقی با درست و نادرست یا نیک و بد سنجیده می گردد. مثلا می گوییم دروغگویی یک کردار غیراخلاقی است. چون نادرست و بد است. البته اینجا یک حکم اخلاقی صرفا به عنوان یک حکم درست پذیرفته نمی گردد، باید با نتایجی که از آن پدید می آید سنجیده گردد و بعدا به آن درست و نادرست یا نیک و بد گفته گردد. مثلا دروغگویی به دشمن صحیح است. اینجا صحیح بودن با پیامدهایش شناخته می گردد. این دروغگویی نتایجی به بار می آورد که صحیح است. در عین حال بعضی از نظام های اخلاقی هستند که دروغگویی را مطلقا نادرست می دانند. به همین علت موضوعات اخلاقی به حوزه دین و فلسفه مرتبط هستند و اخلاق شامل هنجارهایی است که آنها را خوب می شناسیم و فکر می کنیم آنها باید بر کردار مردم مسلط شوند تا جامعه به سامان برسد. اما مدنیت مجموعه ای از هنجارهای الزامی یا نیک و بد را معین نمی نماید. مدنیت و نامدنیت معرف وجهی از هنجارهای مسلط بر کردارهای فرد و جامعه هستند.
بنابراین از نظر شما و باتوجه به شرحات موجود در کتاب مهم ترین هنجار مدنیت چیست؟ و با تاکید بر این هنجار چگونه می توان دو وجه سیاسی و اجتماعی را در ارتباط با مدنیت و نامدنیت آنالیز کرد؟
مدنیت و هنجارهای آن اساسا با مفهوم شهروندی تعین پیدا می نماید به همین جهت هم مدنیت مفهوم جامعه مدرن است. در جامعه سنتی فرد در تعلق به یک سری از الگوهای از پیش مشخص شده اجتماعی رشد پیدا می کرد و رفتارها و اعتقاداتی را جذب می کرد و پیش می گرفت که جامعه به او تزریق می کرد. فرد انسانی وجود داشت اما موجودی خودانگیخته نبود و افکار و کردارهایی را نشان می داد که خودش انتخاب نمی کرد. بنابراین فرد در جامعه سنتی چندان به عنوان شخص خصوصی مطرح نیست همچنانکه به عنوان شهروند مطرح نیست. فرد آمیخته به جامعه و آن جمعی بود که در آن زاده می گردد و تا سرانجام زندگی اش هم معمولا در همان چارچوب فکری و کردارهایی که جذب نموده بود باقی می ماند. این به معنای این نیست که جامعه سنتی متحول نمی گردد، متحول می گردد و فرد هم درون آن متحول می گردد، اما این تحولات بیشتر جنبه ساختاری دارند. در جامعه مدرن فرد به اصطلاح از بند ناف جامعه جدا می گردد و خصلت فرد خودانگیخته را پیدا می نماید. همین امر موجب می گردد که دچار یک شکاف درونی گردد. این شکافی است که یک بخش آن شخص خصوصی است که دنبال برآوردن منافع و مصالح شخصی اش است و یک بخشش هم به عنوان شهروند و یک عضو اجتماعی جامعه اش است. حال باید به این هم توجه کرد که شهروندی در ساختارهای متفاوت مالی و اجتماعی، معنا و گستره و عمق متفاوتی دارد.
مثلا در یک ساختار مالی-اجتماعی لیبرالی، حقوق و آزادی های شهروندی بیشتر در همان آزادی ها و حقوق فردی معنا می گردد یعنی فرد به عنوان شخص خصوصی خلاصه می گردد و عمدتا با ساختارهایی روبرو هستیم که در آن فرد به عنوان شخص خصوصی در پی منافع و مصالح شخصی خودش است. در عین حال هم حدی از حقوق مدنی لیبرالی وجود دارد که می تواند افراد را از رفتارهای نامدنی نسبت به یکدیگر باز بدارد. ولی به هرحال ساختارهای لیبرالی زمینه ساز نامدنیت های سیاسی- اجتماعی گسترده ای هم می شوند که می توان در بروز گرایش های فاشیستی یا پوپولیستی راست در غرب ببینیم که زمینه های انها محدودیت حوزه شهروندی در لیبرالیسم غربی است. بنابراین باید بر این موضوع تاکید نمود که حتی همین آزادی های مدنی فرد در جوامع لیبرال هم بسیار بهتر از این است که فرد در جامعه ای زندگی کند که آزادی های فردی او به عنوان شهروند محدود باشد و حقوق شهروندی چندان نهادینه شده ای نداشته باشد. یعنی شرایطی که در آن نامدنیت های سیاسی-اجتماعی هستند که رشد می نمایند.
بنابراین از نظر من مهمترین عاملی که می تواند زمینه ساز مدنیت سیاسی-اجتماعی گردد، توسعه و نهادینه کردن حقوق شهروندی مردم است. وقتی این حقوق از یک نظم قانونی هم از سوی دولت و هم از سوی جامعه مورد تایید باشد، و رعایت گردد، این توسعه و نهادینه شدن حقوق شهروندی به گشترش و نهادینه شدن مدنیت سیاسی- اجتماعی و محدود کردن نامدنیت ها در این حوزه می انجامد.
نامدنیت اجتماعی در ایران معاصر چه جنبه هایی دارد و چرا نامدنیت در کار، جلوه بسیار مهم نامدنیت اجتماعی محسوب می گردد؟
نامدنیت های اجتماعی در ایران دوره معاصر را باید با تعمیق شکاف درونی هر فرد مدرن شرح داد. به این صورت که در این دو وجهی بودن شخصیت فردی، وجه شخص خصوصی گستردگی و حوزه عمل هرچه بیشتری یافته و وجه شهروندی فرد محدود و ومحدودتر شده است. یعنی وجهی که از فرد، انسان نوعی می سازد، او را با دیگران پیوند می دهد و موجب توسعه تحکیم یکپارچگی اجتماعی می گردد، کمرنگ تر و محدودتر شده است. حال وقتی در نظر بگیریم که این یکپارچگی اجتماعی یعنی وقتی که شخص به عنوان شهروند عمل می نماید، است که موجب سرمایه اجتماعی می گردد. جامعه ای که در آن یکپارچگی اجتماعی بالا باشد، انسجام فردی و اجتماعی در آن افزایش پیدا می نماید و این انسجام موجب می گردد که در فعالیت های این افراد و گروه های اجتماعی همسویی ایجاد گردد و اینها یکدیگر را تقویت نمایند و توسعه و ترقی هم نتیجه همین یکپارچگی و انسجام است و این توسعه و ترقی در همه زمینه ها و معینا در حوزه مالی و اجتماعی وجود دارد.
نکته مهم دیگر این است که هرچه حوزه شهروندی در فرد محدودتر گردد، او بیشتر به سوی برآوردن منافع و مصالح شخصی اش رانده می گردد. و به معنای این است که خودمدارتر می گردد و هرچه فرد خودمدارتر گردد، کردارش نسبت به دیگران بیشتر کردار نامدنی خواهد شد. حال باید این را در این حوزه هم در نظر گرفت که این کردارهای نامدنی که فرد نسبت به دیگران پیش می گیرد فقط معطوف به دیگران نیست بلکه بازتاب آنها به خود فرد هم بر میگردد و خود فرد نسبت به خودش هم رفتارهای نامدنی در پیش می گیرد و خودکشی و اعتیاد و بی هدف زیستن در زندگی روزمره غرق شدن، استیصالی که انسان در زندگی روزمره خودش می تواند داشته باشد، اینها همه نامدنیت هایی است که فرد نسبت به خودش روا می دارد و باعث تباهی فرد می گردد و او را تبدیل به یک تماشاگر می نماید. آن هم تماشاگری که چندان چیزی نمی بیند و آنچه که می بیند هم چندان بخش اش درک نمی نماید و درواقع نمی خواهد درک کند و این نمایانگر یک انسان تباه است که خودش معرف نامدنیت در حوزه اجتماعی است.
حال اگر بخواهم به نامدنیت معینا در حوزه کار اشاره کنم باید بگویم وقتی خودمداری یا شخص خصوصی در جامعه غلبه پیدا می نماید، به خصوص در حوزه اقتصاد دولتی، فردی که در صندلی یا مرتبه بالا قرار می گیرد مسئولیت تصمیماتی که می گیرد نمی پذیرد و جوابگو نیست. افرادی هم که تحت مدیریت او قرار می گیرند بیشتر شخصیت مامور معذور را پیدا می نمایند و درست یا غلط سعی می نمایند کاری انجام دهند که مسئولیتی را متوجه آنها نکند. این یک شرایط نامدنی است که در ایران خیلی توسعه پیدا نموده است و یک هنجاری را جا انداخته که بحث این می گردد که مهم نیست که شما در کار در حوزه وظایفی که به شما داده می گردد چه کار می کنید، بلکه مهم این است که با چه کسی به عنوان مدیر و مسئول کار می کنید و چه رابطه ای با او دارید. اگر با او رابطه درست داشته باشید رابطه ای که او از شما حمایت می نماید یعنی رابطه حمایتگرانه ای برقرار باشد بین رئیس و مرئوس، آنوقت مرئوس در امنیت است و شغل خودش را می تواند نگه دارد. بنابراین کافی است که فقط نسبت به رئیس خود اطاعت و وفاداری را نشان دهد تا از امنیت برخوردار باشد. به همین علت مناسبات کاری نهادینه و هنجاری نیست و مبتنی بر همکاری نیست بلکه به مناسبات شخصی ای که خودسرانه است تبدیل می گردد. این مساله در ایران باعث تخریب فرآیندهای کار شده و این شکلی از نامدنیتی است که از جمله عوامل تخریب رشد و توسعه اجتماعی و مالی در ایران است.
منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران